آب... از یک جو نرفتن
از کتاب کوچه
آب...1 از [یا به] یک جو2 نرفتن
(فقط به صورت منفی میآید.)
با یکدیگر توافق و تفاهم نداشتن. امکان سازش و آشتی آنها در میان نبودن: «آب ما از یک جو نمیرود.» «پرویز و منوچهر، آبشان از یک جو نخواهد رفت.» من و رئیسم آبمان از یک جو نمیرفت.»
زاهد به کتابی و کتاب من و تو (؟)
سنگ است و صراحی انتساب من و تو.
تو مردهی کوثری و من زندهی می،
مشکل که به یک جو رود آب من و تو!
[میرزا حبیب خراسانی]
من تشنه لب ساقی و او تشنهی کوثر،
حاشا که رود آب من و شیخ به یک جوی!
[فروغ بسطامی]
اصطلاح را به صورتهای آب (فلان) به جوی (بهمان) نرفتن و آب... به یک جو نرفتن نیز میآورند.
مترادف پیرهن...1 در یک آفتاب خشک نشدن.
پانوشت
- ۱ برحسب مورد، نام دو یا چند کسی که مورد نظرند در محل نقطهچین قرار میگیرد، چنان که در مثال اول؛ یا نام اشخاص مورد نظر را ابتدا ذکر میکنند و ضمیر آن در محل نقطهچین میآید.
- 2 جو در تداول جوب و جوغ تلفظ میشود.