ابابیل
ابابیل (تلفظ abâbil). كلمهیی عربی است كه بهقولی جمع اباله است (بهفتح یا كسر الف)، و بهقولی دیگر اسم جمع است و مفرد ندارد و بهمعنی گروهی پرنده است از هرگونه كه باشد. در فارسی بهمعنی مفرد آمده و پرستو یا چلچله را گویند. عوام این پرنده را لشكر خدا میدانند و پرندهیی خوشقدم میشمارند از آن كه در قرآن بهسورهی فیل آمده است كه خدا این پرندگان را بهجنگ «اصحابالفیل» (قشون اَبرَهِه، پسر صباح حمیری) فرستاده و تمامی آن مردم را با اسبان و فیلان بیشمار ایشان بهصورت «كاه جویده شده» در آورد.
داستان در ترجمهی تفسیر طبری بدین گونه آغاز میشود كه ابرهه ولایت یمن داشت از جانب مَلِك حبشه، و بهشهر صنعان كلیسایی بپرداخت كه در جهان هرگز هیچ كس بدان صفت نپرداخته بود. پس رسولی بهمكّه فرستاد كه: «آنچه شما خانهی كعبه طواف میكنید باید كه بدین جانب آیید و طواف این كلیسا كنید كه از آن خوشتر و خرمتر و با زینتتر است.»ـ و چون این رسول بهمكّه آمد مردمان مكّه گرد آمدند و با او حرب كردند و او را مقهور كردند و بهیمن باز رفت.
و از مكّیان یكی بود نام او زهیر بن بدر، و سوگند خورد كه: «من بهیمن روم و آن كلیسا پر از حَدَث كنم!»ـ پس آنجا رفت و آن كلیسابانان را گفت: «آمدهام دو سه روزی بدین كلیسا اندر باشم بهعبادت.»ـ و آن شب آنجا ببود و بهشب در، برخاست و حَدَث كرد و جمله آن محرابها و دیوارها بهحدث بیالود و بگریخت. پس ابرهه سوگند خورد كه: «من بهمكّه روم و باز نگردم تا كعبه را بهزمین هموار كنم!» ترجمهی تفسیر طبری، ج ۷، صفحهی ۲۰۵۳ تا ۲۰۵۶به تلخیص و با تغییرات عبارتی.
و دنبالهی داستان را ابوعلی بلعمی چنین آورده است:
ابرهه لشكر برگرفت و سوی مكّه شد. عبدالمطّلّب كه مهتر همه عرب بود ـ زیرا كه قریش مهتران عرب بودند و او مهتر قریش ـ گفت: «ما را با این مردمان تاب نیست. برخیزیم با زنان و فرزندان و بدین كوهها اندر شویم.»
ابرهه فرود آمد بهیك منزلی مكّه و سرهنگی بفرستاد با پنج هزار مرد، و گفت: «بهمكّه اندر شو و هر چه چهارپایان است بیاور و هر چه مردم یابی اسیر كن!» ـ برفت و هر چه یافت بیاورد و بهمیان چارپایان دویست اشتر خاصهی عبدالمطلب بود. پس ابرهه مردی را بهمكّه فرستاد كه: «مكّیان را بگوی كه مرا خون شما به كار نیست. من بدین آمدهام كه خانه را ویران كنم، شما ایمن باشید از من بهخون. و مهتر ایشان بیار تا من او را ببینم.»
چون عبدالمطّلّب درآمد، ابرهه را از او خوش آمده گفت: «چه حاجت داری؟ بخواه!»
عبدالمطّلّب گفت: «دویست اشتر مرا گرفتهاند، بفرماید تا باز دهند.»
ابرهه گفت: «دریغا! من آمدم تا خانهی كعبه را ویران كنم، تو بایستی از من آن حاجت بخواستی كه آن را ویران نكردمی!»
عبدالمطّلّب گفت: «من خداوند شترم، مرا حدیث شتر خویش باید كردن؛ كه خانهی كعبه را خداوندی هست از من قویتر. اگر خواهد آن خانه نگه دارد تو را از آن باز تواند داشتن!»
ابرهه گفت شتران او باز دهند. عبدالمطّلّب بهمكّه باز آمد و كسان را گفت تا راه كوهها برگیرند.
پس ابرهه را گفتند اندر مكّه كس نمانده است. گفت: «پیلان را اندر فرستید تا خانهی كعبه را ویران كنند.» ـ پیلان بایستادند و یك گام برنگرفتند و هر چه ایشان را چوب و آهن بر سر زدند البته سود نداشت. پس خدای ـ عزّوجلّ ـ مرغانی را فرستاد كه آن را پرستوك خوانند، تا بهلب دریا شدند و هر یكی سه پاره گل برگرفتند، دو بهپای و یك بهمنقار، و آن گل را در منقار و پایهای ایشان سنگ گردانید. پس فرو هشتند، و هر مرد را كه یكی سنگ از آن بر سر آمدی آتش بهتن وی اندر افتادی و گوشت و اندام وی همه لَخت لَخت شدی. چون همه سنگها بیفكندند آن مرغان، بازگشتند. و چون مكّیان بهلشكرگاه آمدند همه را دیدند بر جای مرده، با اسب و پیل و ستوران. پس بارانی بیامد از آسمان بههیبت، و هر مرداری كه آنجا بود ببرد و بهدریا افكند و زمین مكّه از آن پلیدیها بشست.
نقل بهاختصار و یا تغییرات عبارتی