رده:فرهنگ‌نامه

آ

• آ
• آب
• آب آوردن
• آب از سر گذشتن
• آب افتادن
• آب انداختن
• آب برداشتن
• آب بردن
• آب... از یک جو نرفتن

آ (ادامه)

• آباجی
• آباد
• آباد (جد و آباد)
• آباد کردن (کسی را)

ا

• ابابیل
• از آب درآمدن
• از آب درآوردن
• از آب گذشتن
• از آب گرفتن

ا (ادامه)

• اَ
• اِاِ
• اِ‌

ب

• به آب افتادن
• به آب دادن
• به آب رفتن
• به آب زدن

ن

• نقش خود را در آب دیدن

ز

• ز آب خرد، ماهی خرد خیزد

س

• ساعت آب گرم
• سبو همیشه سالم از آب در نمی‌آید
• سر بی‌آب تراشیدن
• سر را زیر آب کردن
• سرخاب را آب رنگ می‌دهد، وسمه را خواب
• سرکه جایی ترش است که آب نباشد
• سفره‌ی بی‌نان جل است، کوزه‌ی بی‌آب گل است
• سلام دادن آب یا سلام کردن آب

ش

• شناگر خوبی است (یا شناگری خوب بلد است)، آب گیرش نمی‌آید
• شیر پر بی‌آب هم تعریفی ندارد

ص

• صحّت آب گرم

ع

• عاشقم، پول ندارم، کوزه‌تو بده آب بیارم

ف

• فوت آب بودن
• فکر نان کن که خربزه آب است

ق

• قسمت‌ آباد
• قوت آب از سرچشمه است

ل

• لب آب بردن و تشنه برگرداندن (کسی را ــ)

م

• ما بادمب کنده رفتیم، اما شماها هم ده آبادکن نیستید
• ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است
• مثل آب
• مثل آب جفت

م (ادامه)

• مثل آبی که روی آتش بریزند...
• مثل ماهی از آب بیرون آمده...
• مرغابی سرش را می‌کند زیر آب، خیال می‌کند کسی نمی‌بیندش
• مزه‌ی آب دادن
• مشک خالی و پرهیزِ آب؟
• ملک با کفر آباد می‌شود، با ظلم نمی‌شود
• مهمان منی به آب خوردن، لب جوب
• مهمان منی به آب، آن هم لب جوب
• موکل آب فرات بودن

ن

• ناله‌ی آب از ناهمواری زمین است
• نان این‌جا، آب این‌جا، کجا روم به زِ این‌جا؟
• نان و آب داشتن
• نبود آباد
• نقش بر آب شدن
• نقش خود را در آب دیدن
• نه آب بیار، نه کوزه بشکن
• نه آب و نه آبادانی، نه گلبانگ مسلمانی
• نو کردن ماه به آب...

ه

• هر بادی آب سرد نمی‌کند
• هر سرکه‌یی از آب ترش‌تر است
• هر کجا دیدیم، آب از جو به دریا می‌رود
• هر کسی آب دل خودش را می‌خورد

ه (ادامه)

• هر کسی کار خودش، بار خودش،‌ آبش به انبار خودش
• هر که خواب است، روزیش در آب است
• همیشه آب نمی‌رود به جوی آقا رفیع، یک روز هم می‌رود به جوی آقا شفیع

و

• وسمه را آب، گلاب را خواب

پ

• پل آن‌ورِ آب (یا جو) بودن

چ

• چشم آب نداشتن
• چند آب شسته‌تر بودن
• چه سرکه‌یی باشد که از آب ترش‌تر نباشد
• چوب، هر چه (یا هر قدر هم) سنگین باشد، آب فرو(یش) نمی‌برد

ک

• کلوخ خشک در آب جستن
• کور عصا را می‌جوید، آب گودال را
• کور کور را می‌جوید، آب گودال را
• کوزه به راه آب می‌شکند
• کوزه‌ی آب، تو راه چشمه می‌شکند
• کوزه‌ی نو، آب خنک
• کوزه‌ی نو، دو روز آب را خنک نگه می‌دارد
• کون را به آب سرد زدن

گ

• گشنه خواب نان می‌بیند، تشنه خواب آب

ی

• یک (یا یکی دو) آب شسته‌تر بودن
• یک ده آباد، به ز صد شهر خراب است
• یک چشمه آب درون، به ز صد چشمه آب بیرون است
• یکی رفت یکی موند...