ما بادمب کنده رفتیم، اما شماها هم ده آبادکن نیستید

از کتاب کوچه
پرش به: ناوبری، جستجو

ما بادُمْبِ کَنْده رفتیم، اما شماها هم دِهْ آبادْکُن نیستید!

خروسی و سگی در دهی ویرانه مسکن کردند و عهد بستند که خروس هر بامداد اذان بگوید و سگ همه شب به پارس کردن بیدار بماند، و در این کار چندان بکوشند که روستاییان بدان‌جای روی آرند و آن ویرانه بار دیگر آبادان شود.

هفته‌یی بر این نگذشته بود که روباه به آواز خروس پیش آمد و در کمین نشست و این‌بار، چون خروس به اذان گفتن بر بام شد برجست و او را در ربود. سگ از ناله‌ی جانخراش خروس بیرون جهید و سر در پی روباه نهاد و دُمَش را به دندان گرفت. در آن کشاکش خروس از مهلکه جست، اما دُمِ روباه از بیخ و بن برکنده شد.
روباه در فاصله‌یی مطمئن بر سرِ تَلّی ایستاد، به دُمِ بَر کنده‌ی خویش نظری افکند، سری به تأسف جنباند و رو به سوی آن دو فریاد کرد:
ــ ما با دُمِ کَنده رفتیم، اما شما دوتا نیز دِهْ آبادْکُن نیستید!