موکل آب فرات بودن
مُوَکّلِ آبِ فرات بودن fa(o)rat
بیرحم و غیرقابل انعطاف بودن. انسانیت و عاطفه را در کار یا مأموریت خویش راه ندادن.
اشارهی تعبیر به ماجرای کربلا و واقعهی شهادت ابوالفضلالعباس است. (نگاه کنید به آب):
«... ابوالفضل علیهالسلام عرض کرد: سینهام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشتهام و اراده کردهام که از این جماعت منافقین خونخواهی خود کنم.
حضرت [امام حسین] فرمود: ــ پسالحال که عازم سفر آخرت گردیدهای، پس طلب کن از برای این کودکان کمی از آب.
پس حضرت عباس علیهالسلام حرکت فرمود و در برابر صفوف لشکر ایستاد و هر چه توانست پند و نصیحت کرد، [اما] کلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نکرد. لاجرم به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشکر دید به عرض رسانید. کودکان [که] این بدانستند بنالیدند و ندای اَلْعَطَش اَلْعَطَش در آوردند. جناب عباس علیهالسلام بیتابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود شاید که آبی به دست آورد. پس چهارهزار تن که مُوَکّلِ بر شریعهی فرات بودند دور آن جناب را احاطه کردند و تیرها به جانب او انداختند. جناب عباس علیهالسلام چون شیرِ شَمیده برایشان حمله کرد تا آن که هشتاد تن را به خاک هلاک افکند. پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید. چون از زحمت گیرودار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبی به لب تشنهی خود رساند، دست فرا برد و کفی از آب برداشت، تشنگی سیدالشهدا علیهالسلام و اهل بیت او را یاد آورد، آب را از کف بریخت مشک را پر آب نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند. لشکر که چنین دیدند راه او را گرفتند و آن حضرت مانند شیر غَضْبان بر آن منافقان حمله میکرد و راه میپیمود. ناگاه نوفلاَلْاَزْرَق و به روایتی زیدینوَرْقا از پشت نخلی بیرون آمد و حکیمبن طُفَیْل او را معین گشت و تشجیع نمود. پس تیغی حوالهی آن جناب نمود. آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گردید. حضرت ابوالفضل علیهالسام جَلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد تا ضعف عارض آن جناب شد. دیگرباره آن لعین از کمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت. جناب عباس علیهالسلام مشک را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند، که ناگاه تیری بر مشک آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینهاش رسید و از اسب در افتاد.»
[شیخ عباس قمی، منتهیالامال] ج 1، ص 278 و 279
شرحی نظیر این را فردوسی نیز در شاهنامه آورده است، در رزم گُشتاسْب با اَرْجاسْب، هنگامی که جاماسْب وزیر، سرانجامِ جنگ و چگونگی مرگِ گرامی ــ فرزند خود را ــ پیشگویی میکند:
… درفش فروزندهی کاویان
بیفگنده باشند ایرانیان.
گرامی ــ که بیند به رزم اندرون
درفش همایون بر خاک و خون ــ
دو تا گردد از پشت باره به زیر،
بگیرد درفش و برآرد دلیر،
بر اینسان همی افگند دشمنان
همی برکند بیخ آهرمنان
بسی دشمنان را کند ناپدید
(شگفتیتر از کار او کس ندید!)
پس آنگاه، دستش، به شمشیر تیز
فکنده کُنَد دشمن پرستیز؛
گرامی بگیرد به دندان درفش
بدارد به دندان درفش بنفش!
سرانجام، ترکان به تیرش زنند
تن پیلوارش به خاک افگنند.
که البته نمیتوان گفت فردوسی صحنهی خود را از منتهیالامال اقتباس کرده!