صفحه‌های بدون پیوند میان‌ویکی

پرش به: ناوبری، جستجو

این صفحات پیوندی به صفحه‌ای به زبان دیگر نمی‌دارند:

پیشوند  

نمایش در پائین تا ۳۱۸ نتیجه in range #۱ تا #۳۱۸.

نمایش (۵۰۰تای قبلی | ۵۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)

  1. آ
  2. آ (امثال و حکم)
  3. آ (ترکیبات دیگر)
  4. آ (زبان پیچک)
  5. آ (مانند آغ)
  6. آ (مانند آغ) (ترکیبات دیگر)
  7. آ (مانند آق)
  8. آب
  9. آب... از یک جو نرفتن
  10. آب... به یک جو نرفتن
  11. آب (باورهای توده، آیین‌ها)
  12. آب (فلان) به جوی (بهمان) نرفتن
  13. آب (و آتش) روشنایی خانه است.
  14. آب (یا قطره) به عمان، نوباوه آوردن
  15. آب آب را می‌جوید، کور عصا را
  16. آب آب را می‌جوید، گودال هر دو را
  17. آب آب را پیدا می‌کند، ‌آدم آدم را
  18. آب آتش کردن
  19. آب آمد و تیمم باطل شد
  20. آب آوردن
  21. آب آوردن (چیزی را)
  22. آب آورده
  23. آب آورده را آب می‌برد
  24. آب از آب تکان نخوردن
  25. آب از آتش در آوردن
  26. آب از آهن کشیدن
  27. آب از بالا (بالاها) پایین کردن
  28. آب از بن تیره بودن
  29. آب از دریا بخشیدن
  30. آب از دست نچکیدن
  31. آب از سر گذشتن
  32. آب از سرچشمه گل (آلود) بودن
  33. آب از لب و لوچه سرازیر شدن
  34. آب افتادن
  35. آب انداختن
  36. آب اومد.ـ کدوم آب؟
  37. آب بدود، نان بدود، (فلان) به دنبالش
  38. آب بر آتش ریختن
  39. آب برداشتن
  40. آب برداشتن 1
  41. آب برداشتن 2
  42. آب برداشتن 3
  43. آب بردن
  44. آب بردن 1
  45. آب بردن 2
  46. آب بردن 3
  47. آب بستن به...
  48. آب به (یا تو یا در)شکر کردن
  49. آب به (یا در) قفس کردن
  50. آب به (یا در) کرت آخر بودن
  51. آب به (یا در)غربال کردن
  52. آب به آب بخورد زور برمی‌دارد
  53. آب به آب شدن
  54. آب به آبادانی می‌رود
  55. آب به آسمان پاشیدن
  56. آب به آسیاب ریختن
  57. آب به آن کوزه نکردن که...
  58. آب به آینه زدن
  59. آب به دست یزید افتادن
  60. آب به ریسمان بستن
  61. آب به ریش (کسی) زدن
  62. آب به سبد کردن
  63. آب به سوراخ مورچه‌(ها) ریختن
  64. آب به لانه‌ی مورچه‌ها انداختن
  65. آب به پستی می‌رود
  66. آب به چشم بودن
  67. آب به چشم نداشتن
  68. آب به کرت اول بودن
  69. آب به کون خر (یا شتر)ریختن
  70. آب به کونِ خر (یا شتر)ریختن
  71. آب بیرون رفتن
  72. آب تند دادن
  73. آب تو(ی) دل کسی تکان نخوردن
  74. آب تو(ی) شیر کردن
  75. آب جدا، دان (یا دانه) جدا
  76. آب خرد، ماهی خرد
  77. آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گردیم...
  78. آب دریا از دهن سگ نجس نمی‌شود
  79. آب دریا به دهن ماهی دریا خوش است
  80. آب دستت است نخور (یا زمین بگذار) و...
  81. آب را با آتش چه آشنایی (یا نسبت)؟
  82. آب را بر سر زنی، سر نشکند...
  83. آب رفته به جوی برنمی‌گردد
  84. آب ریخته به کوزه جمع نمی‌شود
  85. آب سوار و نان سوار و (فلانی) پیاده (یا به دنبالش)
  86. آب شیرین و مشک گندیده؟
  87. آب صدای (شرشر) خودش را نمی‌شنود
  88. آب می‌آید در این خانه شر و شر
  89. آب نطلبیده مراد است.
  90. آب نمی‌بیند وگرنه شناگر ماهری است
  91. آب پارسال و نان پیرارسال
  92. آب پس دادن
  93. آب پشت سر (کسی) به زمین پاشیدن
  94. آب که از سر گذشت، چه یک نی چه صد نی
  95. آب که جاری شد خودش چاله را پیدا می‌کند
  96. آب که سر بالا برود، قورباغه ابوعطا می‌خواند
  97. آب که یک‌جا بماند بو می‌گیرد
  98. آب که یک‌جا ماند می‌گندد
  99. آب گرمابه، پارگین را شاید
  100. آب گودال را می‌جوید، کور عصا را
  101. آب گودال را می‌جوید، کور عصا را!
  102. آب گیرش نمی‌آید، وگرنه شناگر ماهری است
  103. آب، خودش چاله را پیدا می‌کند
  104. آب، راه خودش را باز می‌کند
  105. آب، روشنایی است
  106. آب، می‌داند (یاخود داند) که آبادی کجاست
  107. آب، هر چه عمیق‌تر است آرام‌تر است
  108. آباجی
  109. آباد
  110. آباد (جد و آباد)
  111. آباد شدن
  112. آباد کردن (جایی را)
  113. آباد کردن (کسی را)
  114. آبت نبود، نانت نبود،... چه بود
  115. آبم است و گابم است، نوبت آسیابم است
  116. آبه اگر قوت داشت، قورباغه‌ش نهنگ می‌شد
  117. آبِ پاکی رو(ی) دست ریختن
  118. آبی میون سنگ...
  119. آبی که در گودال (یا یک‌جا) بماند بو می‌گیرد (یا می‌گندد)
  120. آبی که میره به رودخونه؛ خودی خوره به ز بیگونه
  121. آبی که میره به رودخونه؛ چه خودی خوره، چه بیگونه
  122. آخدا! تو کریمی، اونم کریمه...
  123. آدمی که خیس است از آب (یا باران) نمی‌ترسد
  124. آزادی، آبادی است
  125. آسیاب را به آب‌رو گرداندن
  126. آسید عباس هم با من کومک کرد
  127. آشیخ روباه
  128. آشیخ شمس‌الدین شمس آبادی، تو شمس آباد...
  129. آملا
  130. آمیز قلمدون
  131. آمیز والده
  132. آچس
  133. آکون
  134. آگوز
  135. ابابیل
  136. احمد شاملو
  137. از آب درآمدن
  138. از آب درآمده
  139. از آب درآوردن
  140. از آب شب مانده پرهیزش می‌دهند، باز هم ناخوش است
  141. از آب و آتش درآمدن
  142. از آب و گل درآمدن
  143. از آب گذشتن
  144. از آب گذشته
  145. از آب گرفتن
  146. از آب گرفته
  147. از آب، رنگ گرفتن
  148. از آب، کره گرفتن
  149. از بی‌آبی مردن بهتر، تا از قورباغه اجازه گرفتن
  150. الهی نانت بار آهو بشود، آبت کوه به کوه بگردد
  151. امان از دوغ لیلی...
  152. انگار که آبش برده
  153. انگار یک تشت آب سرد ریختند سرم
  154. اول عمق آب را بپرس، بعد توش شنا کن
  155. اون چیه که هر چی راه میره خسته نمیشه؟
  156. اَ
  157. اِاِ
  158. اِاِ نه، كِكِه
  159. اِ‌
  160. اگر آب نمی‌آورد، کوزه هم نمی‌شکند
  161. اگر ظرف آب را وسط سفره بگذارند شمر به آب می‌رسد.
  162. اگر ما برویم پشکل‌چینی، خره به آب پشکل می‌اندازد
  163. اگر کسی به گربه آب بپاشد دستش زگیل در می‌آورد.
  164. ای آب روون، شووَرَم به‌اِم باشه مهربون
  165. ای خدا، آقا آب بخواهد
  166. ای دوست، گل سرشته را آبی بس
  167. با آب طلا باید نوشت (یا بنویسند)
  168. باغت آباد! باغت آباد شه
  169. باغت آباد (شه)، انگوری
  170. بالارفتن (یا کشیدن) و یک آب هم رویش
  171. بدهکار را که رو بدهی، بستانکار از آب درمی‌آید
  172. بر آب بودن
  173. برای بستن(جلو) دهن آمیرزا...
  174. برای بستنِ (جلوِ) دهنِ آمیرزا...
  175. برخلاف جریان آب شنا کردن
  176. بزرگی، یک دمش آب است، یک دمش آتش
  177. بغداد (کسی) را آباد کردن
  178. بغداد آباد
  179. بند را به آب دادن
  180. به آب افتادن
  181. به آب دادن
  182. به آب دادن پنجه‌ی مریم
  183. به آب رسیدن
  184. به آب رفتن
  185. به آب زدن
  186. به آب نرسیده موزه کندن (یا کشیدن)
  187. به آب و آتش زدن (خود را ــ)
  188. به آب چسیدن
  189. به آب گوزیدن
  190. به امید محسن منشین، محسن آب‌آور نیست
  191. به لانه‌ی مورچه(ها) آب افتادن
  192. به هیچ آبی نخیسیدن
  193. بیل هزارمن آب برداشتن
  194. بی‌گدار به آب زدن
  195. تا (وقتی که) این آب می‌رود...
  196. تا به آب نزنی شناگر نمی‌شوی
  197. تا ریشه در آب است امید ثمری هست
  198. ترک آب برداشتن
  199. تنبل به آب نرفت، وقتی که رفت خمره برد
  200. تو شیشه‌یی کردن که یک مثقال آب نگیرد (کسی را ــ)
  201. تیمم باطل است آنجا که آب است
  202. جای آباد برای (فلان) باقی نگذاشتن
  203. جایی نخوابیدن که زیرِ (آدم) آب بیفتد
  204. جایی که آب هست تیمم روا نیست
  205. جد و آباد (کسی) را جنباندن
  206. جد و آباد (کسی) را گفتن
  207. جل (یا گلیم) خود را از آب درآوردن
  208. حلقه‌ی همکاران
  209. حوضی که آب ندارد قورباغه می‌خواهد چه کار؟
  210. خانه‌ات آباد
  211. خدا بیامرزه مرده‌ها رو که آباد می‌کنن زنده‌ها رو
  212. خر تو(ی) آب خوابیدن
  213. خر را می‌برند عروسی که آب و هیزم بارش کنند
  214. خر را که ببرند عروسی، نه برای خوشی‌ست، برای آب و هیزم‌کشی‌ست
  215. خروس آتقی رفته به هیزم...
  216. خشت بر آب (یا به دریا) زدن
  217. خوابگزاری
  218. خوردن و یک آب هم بالایش (چیزی را ــ)
  219. خوش آن (یا خوشا) چاهی که آب ازخود برآرد
  220. خون را به آب شستن
  221. خیس آب و عرق شدن
  222. در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن(چیزی را ــ)
  223. درِ کوزه گذاشتن و آبش را خوردن(چیزی را ــ)
  224. دسته‌گل به آب دادن
  225. دنیا را آب ببرد، کچله را خواب می‌برد
  226. دهن آب افتادن
  227. دهن را آب انداختن
  228. دو دفعه آب، جای یک دفعه نان را نمی‌گیرد
  229. رخت دو هوو به یک صندوق می‌رود، آب دو تا جاری از (یا به) یک جو نمی‌رود
  230. رنگی به آب زدن
  231. روز بی‌آبی به شاش موش آسیاب گرداندن
  232. روزهای جمعه، هر آبی که روی زمین جاری است به بهشت می‌رود.
  233. روغن زیر آب نمی‌ماند
  234. روی آب افتادن
  235. روی آب نشستن
  236. ز آب خرد، ماهی خرد خیزد
  237. زیر (کسی) آب انداختن
  238. ساعت آب گرم
  239. سبو همیشه سالم از آب در نمی‌آید
  240. سر (و) گوشی به آب دادن
  241. سر بی‌آب تراشیدن
  242. سر را زیر آب کردن
  243. سرخاب را آب رنگ می‌دهد، وسمه را خواب
  244. سرکه جایی ترش است که آب نباشد
  245. سفره‌ی بی‌نان جل است، کوزه‌ی بی‌آب گل است
  246. سلام دادن آب یا سلام کردن آب
  247. شناگر خوبی است (یا شناگری خوب بلد است)، آب گیرش نمی‌آید
  248. شکم به آب‌زن
  249. شیر پر بی‌آب هم تعریفی ندارد
  250. صحّت آب گرم
  251. صد گوز و نود ریش، که از آب گذشتیم
  252. صفحهٔ اصلی
  253. عاشقم، پول ندارم، کوزه‌تو بده آب بیارم
  254. عاقل به کنار جوی تا پل می‌جست، دیوانه‌ی پابرهنه از آب گذشت
  255. عروس تعریفی گوزو از آب درمی‌آید
  256. فوت آب بودن
  257. فولکلور
  258. فکر نان کن که خربزه آب است
  259. قسمت‌ آباد
  260. قوت آب از سرچشمه است
  261. لب آب بردن و تشنه برگرداندن (کسی را ــ)
  262. لولنگ (خیلی) آب برداشتن
  263. ما بادمب کنده رفتیم، اما شماها هم ده آبادکن نیستید
  264. ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است
  265. مثل آب
  266. مثل آب جفت
  267. مثل آبی که روی آتش بریزند...
  268. مثل ماهی از آب بیرون آمده...
  269. مدخل های ناقص
  270. مرغابی سرش را می‌کند زیر آب، خیال می‌کند کسی نمی‌بیندش
  271. مزه‌ی آب دادن
  272. مشک خالی و پرهیزِ آب؟
  273. ملک با کفر آباد می‌شود، با ظلم نمی‌شود
  274. مهمان منی به آب خوردن، لب جوب
  275. مهمان منی به آب، آن هم لب جوب
  276. مورچه را آب می‌برد...
  277. موکل آب فرات بودن
  278. ناله‌ی آب از ناهمواری زمین است
  279. نان این‌جا، آب این‌جا، کجا روم به زِ این‌جا؟
  280. نان و آب داشتن
  281. نبود آباد
  282. نقش بر آب شدن
  283. نقش خود را در آب دیدن
  284. نه آب بیار، نه کوزه بشکن
  285. نه آب و نه آبادانی، نه گلبانگ مسلمانی
  286. نو کردن ماه به آب...
  287. هر بادی آب سرد نمی‌کند
  288. هر سرکه‌یی از آب ترش‌تر است
  289. هر کجا دیدیم، آب از جو به دریا می‌رود
  290. هر کسی آب دل خودش را می‌خورد
  291. هر کسی کار خودش، بار خودش،‌ آبش به انبار خودش
  292. هر که خواب است، روزیش در آب است
  293. هر که نقش خویش می‌بیند (یا خویشتن بیند) در آب...
  294. همیشه آب نمی‌رود به جوی آقا رفیع، یک روز هم می‌رود به جوی آقا شفیع
  295. وسمه را آب، گلاب را خواب
  296. پته به (یا روی) آب افتادن
  297. پته به آب رفتن
  298. پته را به آب دادن
  299. پل آن‌ورِ آب (یا جو) بودن
  300. چشم آب نداشتن
  301. چند آب شسته‌تر بودن
  302. چه سرکه‌یی باشد که از آب ترش‌تر نباشد
  303. چوب، هر چه (یا هر قدر هم) سنگین باشد، آب فرو(یش) نمی‌برد
  304. کتاب کوچه
  305. کلاه کچل را آب برد...
  306. کلوخ خشک در آب جستن
  307. کور عصا را می‌جوید، آب گودال را
  308. کور کور را می‌جوید، آب گودال را
  309. کوزه به راه آب می‌شکند
  310. کوزه‌ی آب، تو راه چشمه می‌شکند
  311. کوزه‌ی نو، آب خنک
  312. کوزه‌ی نو، دو روز آب را خنک نگه می‌دارد
  313. کون را به آب سرد زدن
  314. گشنه خواب نان می‌بیند، تشنه خواب آب
  315. یک (یا یکی دو) آب شسته‌تر بودن
  316. یک ده آباد، به ز صد شهر خراب است
  317. یک چشمه آب درون، به ز صد چشمه آب بیرون است
  318. یکی رفت یکی موند...

نمایش (۵۰۰تای قبلی | ۵۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)