صفحههایی که بیشتر از همه به آنها پیوند داده شدهاست
نمایش در پائین تا ۱۱۲ نتیجه in range #۱ تا #۱۱۲.
نمایش (۵۰۰تای قبلی | ۵۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)
- آب آب را میجوید، گودال هر دو را (۸ پیوند)
- آب به ریسمان بستن (۶ پیوند)
- از آب، کره گرفتن (۵ پیوند)
- آب بدود، نان بدود، (فلان) به دنبالش (۴ پیوند)
- آچس (۴ پیوند)
- کور عصا را میجوید، آب گودال را (۴ پیوند)
- آگوز (۴ پیوند)
- پته را به آب دادن (۴ پیوند)
- آب به پستی میرود (۴ پیوند)
- خروس آتقی رفته به هیزم... (۳ پیوند)
- آ (مانند آق) (۳ پیوند)
- آب به آبادانی میرود (۳ پیوند)
- آب را از سرچشمه باید بست (۳ پیوند)
- آسید عباس هم با من کومک کرد (۳ پیوند)
- به لانهی مورچه(ها) آب افتادن (۳ پیوند)
- آب (۳ پیوند)
- هر سرکهیی از آب ترشتر است (۳ پیوند)
- پته به (یا روی) آب افتادن (۳ پیوند)
- آشیخ روباه (۳ پیوند)
- آکون (۳ پیوند)
- آب... از یک جو نرفتن (۳ پیوند)
- آب آب را پیدا میکند، آدم آدم را (۳ پیوند)
- آب از لب و لوچه سرازیر شدن (۳ پیوند)
- آب، خودش چاله را پیدا میکند (۳ پیوند)
- آبی که در گودال (یا یکجا) بماند بو میگیرد (یا میگندد) (۳ پیوند)
- آشیخ شمسالدین شمس آبادی، تو شمس آباد... (۳ پیوند)
- چه سرکهیی باشد که از آب ترشتر نباشد (۳ پیوند)
- آب آمد و تیمم باطل شد (۳ پیوند)
- سرکه جایی ترش است که آب نباشد (۳ پیوند)
- آب که یکجا ماند میگندد (۳ پیوند)
- آملا (۳ پیوند)
- آخدا! تو کریمی، اونم کریمه... (۳ پیوند)
- آمیز قلمدون (۳ پیوند)
- الهی نانت بار آهو بشود، آبت کوه به کوه بگردد (۳ پیوند)
- آ (مانند آغ) (۳ پیوند)
- درز را آب دادن (۳ پیوند)
- آب سوار و نان سوار و (فلانی) پیاده (یا به دنبالش) (۳ پیوند)
- برای بستن(جلو) دهن آمیرزا... (۳ پیوند)
- جد و آباد (کسی) را جنباندن (۲ پیوند)
- آب آورده (۲ پیوند)
- روزهای جمعه، هر آبی که روی زمین جاری است به بهشت میرود. (۲ پیوند)
- آب بردن 2 (۲ پیوند)
- نو کردن ماه به آب... (۲ پیوند)
- آب، میداند (یاخود داند) که آبادی کجاست (۲ پیوند)
- آب آب را میجوید، کور عصا را (۲ پیوند)
- آب بردن 3 (۲ پیوند)
- لولنگ (خیلی) آب برداشتن (۲ پیوند)
- هر بادی آب سرد نمیکند (۲ پیوند)
- وسمه را آب، گلاب را خواب (۲ پیوند)
- آب که از سر گذشت، چه یک نی چه صد نی (۲ پیوند)
- آب گودال را میجوید، کور عصا را (۲ پیوند)
- از آب گرفته (۲ پیوند)
- اگر آب نمیآورد، کوزه هم نمیشکند (۲ پیوند)
- خوردن و یک آب هم بالایش (چیزی را ــ) (۲ پیوند)
- آب از آب تکان نخوردن (۲ پیوند)
- دهن آب افتادن (۲ پیوند)
- آب از سرچشمه گل (آلود) بودن (۲ پیوند)
- شناگر خوبی است (یا شناگری خوب بلد است) ، آب گیرش نمیآید (۲ پیوند)
- آب که جاری شد خودش چاله را پیدا میکند (۲ پیوند)
- گشنه خواب نان میبیند، تشنه خواب آب (۲ پیوند)
- آب گیرش نمیآید، وگرنه شناگر ماهری است (۲ پیوند)
- اول عمق آب را بپرس، بعد توش شنا کن (۲ پیوند)
- اگر ظرف آب را وسط سفره بگذارند شمر به آب میرسد. (۲ پیوند)
- به آب رفتن (۲ پیوند)
- آب برداشتن 1 (۲ پیوند)
- فوت آب بودن (۲ پیوند)
- هر کجا دیدیم، آب از جو به دریا میرود (۲ پیوند)
- چند آب شستهتر بودن (۲ پیوند)
- کور کور را میجوید، آب گودال را (۲ پیوند)
- بالا کشیدن و یک آب هم رویش (یا بالایش)خوردن (۲ پیوند)
- آب... به یک جو نرفتن (۲ پیوند)
- دو دفعه آب، جای یک دفعه نان را نمیگیرد (۲ پیوند)
- ز آب خرد، ماهی خرد خیزد (۲ پیوند)
- آب برداشتن 2 (۲ پیوند)
- سرخاب را آب رنگ میدهد، وسمه را خواب (۲ پیوند)
- فولکلور (۲ پیوند)
- آب تو(ی) دل کسی تکان نخوردن (۲ پیوند)
- مهمان منی به آب خوردن، لب جوب (۲ پیوند)
- کوزه به راه آب میشکند (۲ پیوند)
- آب که یکجا بماند بو میگیرد (۲ پیوند)
- آبی که میره به رودخونه؛ خودی خوره به ز بیگونه (۲ پیوند)
- اگر کسی به گربه آب بپاشد دستش زگیل در میآورد. (۲ پیوند)
- بالارفتن (یا کشیدن) و یک آب هم رویش (۲ پیوند)
- بند را به آب دادن (۲ پیوند)
- آب به (یا در) کرت آخر بودن (۲ پیوند)
- فکر نان کن که خربزه آب است (۲ پیوند)
- مثل آب جفت (۲ پیوند)
- مهمان منی به آب، آن هم لب جوب (۲ پیوند)
- نه آب بیار، نه کوزه بشکن (۲ پیوند)
- کوزهی آب، تو راه چشمه میشکند (۲ پیوند)
- یکی رفت یکی موند... (۲ پیوند)
- آبی که میره به رودخونه؛ چه خودی خوره، چه بیگونه (۲ پیوند)
- احمد شاملو (۲ پیوند)
- 3473 (۲ پیوند)
- آب (فلان) به جوی (بهمان) نرفتن (۲ پیوند)
- خر را میبرند عروسی که آب و هیزم بارش کنند (۲ پیوند)
- آب آوردن (۲ پیوند)
- آب از بن تیره بودن (۲ پیوند)
- صحّت آب گرم (۲ پیوند)
- آب دستت است نخور (یا زمین بگذار) و... (۲ پیوند)
- آب نطلبیده مراد است. (۲ پیوند)
- کوزهی نو، آب خنک (۲ پیوند)
- به آب چسیدن (۲ پیوند)
- آب (و آتش) روشنایی خانه است. (۲ پیوند)
- خر را که ببرند عروسی، نه برای خوشیست، برای آب و هیزمکشیست (۲ پیوند)
- آب انداختن (۲ پیوند)
- آب خرد، ماهی خرد (۲ پیوند)
- موکل آب فرات بودن (۲ پیوند)
- آب رفته به جوی برنمیگردد (۲ پیوند)
- آب نمیبیند وگرنه شناگر ماهری است (۲ پیوند)
- کوزهی نو، دو روز آب را خنک نگه میدارد (۲ پیوند)
- آمیز والده (۲ پیوند)
نمایش (۵۰۰تای قبلی | ۵۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)