صفحههای بدون پیوند میانویکی
این صفحات پیوندی به صفحهای به زبان دیگر نمیدارند:
نمایش در پائین تا ۱۰۰ نتیجه in range #۱۰۱ تا #۲۰۰.
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)
- آب گودال را میجوید، کور عصا را!
- آب گیرش نمیآید، وگرنه شناگر ماهری است
- آب، خودش چاله را پیدا میکند
- آب، راه خودش را باز میکند
- آب، روشنایی است
- آب، میداند (یاخود داند) که آبادی کجاست
- آب، هر چه عمیقتر است آرامتر است
- آباجی
- آباد
- آباد (جد و آباد)
- آباد شدن
- آباد کردن (جایی را)
- آباد کردن (کسی را)
- آبت نبود، نانت نبود،... چه بود
- آبم است و گابم است، نوبت آسیابم است
- آبه اگر قوت داشت، قورباغهش نهنگ میشد
- آبِ پاکی رو(ی) دست ریختن
- آبی میون سنگ...
- آبی که در گودال (یا یکجا) بماند بو میگیرد (یا میگندد)
- آبی که میره به رودخونه؛ خودی خوره به ز بیگونه
- آبی که میره به رودخونه؛ چه خودی خوره، چه بیگونه
- آخدا! تو کریمی، اونم کریمه...
- آدمی که خیس است از آب (یا باران) نمیترسد
- آزادی، آبادی است
- آسیاب را به آبرو گرداندن
- آسید عباس هم با من کومک کرد
- آشیخ روباه
- آشیخ شمسالدین شمس آبادی، تو شمس آباد...
- آملا
- آمیز قلمدون
- آمیز والده
- آچس
- آکون
- آگوز
- ابابیل
- احمد شاملو
- از آب درآمدن
- از آب درآمده
- از آب درآوردن
- از آب شب مانده پرهیزش میدهند، باز هم ناخوش است
- از آب و آتش درآمدن
- از آب و گل درآمدن
- از آب گذشتن
- از آب گذشته
- از آب گرفتن
- از آب گرفته
- از آب، رنگ گرفتن
- از آب، کره گرفتن
- از بیآبی مردن بهتر، تا از قورباغه اجازه گرفتن
- الهی نانت بار آهو بشود، آبت کوه به کوه بگردد
- امان از دوغ لیلی...
- انگار که آبش برده
- انگار یک تشت آب سرد ریختند سرم
- اول عمق آب را بپرس، بعد توش شنا کن
- اون چیه که هر چی راه میره خسته نمیشه؟
- اَ
- اِاِ
- اِاِ نه، كِكِه
- اِ
- اگر آب نمیآورد، کوزه هم نمیشکند
- اگر ظرف آب را وسط سفره بگذارند شمر به آب میرسد.
- اگر ما برویم پشکلچینی، خره به آب پشکل میاندازد
- اگر کسی به گربه آب بپاشد دستش زگیل در میآورد.
- ای آب روون، شووَرَم بهاِم باشه مهربون
- ای خدا، آقا آب بخواهد
- ای دوست، گل سرشته را آبی بس
- با آب طلا باید نوشت (یا بنویسند)
- باغت آباد! باغت آباد شه
- باغت آباد (شه)، انگوری
- بالارفتن (یا کشیدن) و یک آب هم رویش
- بدهکار را که رو بدهی، بستانکار از آب درمیآید
- بر آب بودن
- برای بستن(جلو) دهن آمیرزا...
- برای بستنِ (جلوِ) دهنِ آمیرزا...
- برخلاف جریان آب شنا کردن
- بزرگی، یک دمش آب است، یک دمش آتش
- بغداد (کسی) را آباد کردن
- بغداد آباد
- بند را به آب دادن
- به آب افتادن
- به آب دادن
- به آب دادن پنجهی مریم
- به آب رسیدن
- به آب رفتن
- به آب زدن
- به آب نرسیده موزه کندن (یا کشیدن)
- به آب و آتش زدن (خود را ــ)
- به آب چسیدن
- به آب گوزیدن
- به امید محسن منشین، محسن آبآور نیست
- به لانهی مورچه(ها) آب افتادن
- به هیچ آبی نخیسیدن
- بیل هزارمن آب برداشتن
- بیگدار به آب زدن
- تا (وقتی که) این آب میرود...
- تا به آب نزنی شناگر نمیشوی
- تا ریشه در آب است امید ثمری هست
- ترک آب برداشتن
- تنبل به آب نرفت، وقتی که رفت خمره برد
- تو شیشهیی کردن که یک مثقال آب نگیرد (کسی را ــ)
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)