صفحههای بدون پیوند میانویکی
این صفحات پیوندی به صفحهای به زبان دیگر نمیدارند:
نمایش در پائین تا ۱۰۰ نتیجه in range #۲۱ تا #۱۲۰.
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)
- آب آوردن (چیزی را)
- آب آورده
- آب آورده را آب میبرد
- آب از آب تکان نخوردن
- آب از آتش در آوردن
- آب از آهن کشیدن
- آب از بالا (بالاها) پایین کردن
- آب از بن تیره بودن
- آب از دریا بخشیدن
- آب از دست نچکیدن
- آب از سر گذشتن
- آب از سرچشمه گل (آلود) بودن
- آب از لب و لوچه سرازیر شدن
- آب افتادن
- آب انداختن
- آب اومد.ـ کدوم آب؟
- آب بدود، نان بدود، (فلان) به دنبالش
- آب بر آتش ریختن
- آب برداشتن
- آب برداشتن 1
- آب برداشتن 2
- آب برداشتن 3
- آب بردن
- آب بردن 1
- آب بردن 2
- آب بردن 3
- آب بستن به...
- آب به (یا تو یا در)شکر کردن
- آب به (یا در) قفس کردن
- آب به (یا در) کرت آخر بودن
- آب به (یا در)غربال کردن
- آب به آب بخورد زور برمیدارد
- آب به آب شدن
- آب به آبادانی میرود
- آب به آسمان پاشیدن
- آب به آسیاب ریختن
- آب به آن کوزه نکردن که...
- آب به آینه زدن
- آب به دست یزید افتادن
- آب به ریسمان بستن
- آب به ریش (کسی) زدن
- آب به سبد کردن
- آب به سوراخ مورچه(ها) ریختن
- آب به لانهی مورچهها انداختن
- آب به پستی میرود
- آب به چشم بودن
- آب به چشم نداشتن
- آب به کرت اول بودن
- آب به کون خر (یا شتر)ریختن
- آب به کونِ خر (یا شتر)ریختن
- آب بیرون رفتن
- آب تند دادن
- آب تو(ی) دل کسی تکان نخوردن
- آب تو(ی) شیر کردن
- آب جدا، دان (یا دانه) جدا
- آب خرد، ماهی خرد
- آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم...
- آب دریا از دهن سگ نجس نمیشود
- آب دریا به دهن ماهی دریا خوش است
- آب دستت است نخور (یا زمین بگذار) و...
- آب را با آتش چه آشنایی (یا نسبت)؟
- آب را بر سر زنی، سر نشکند...
- آب رفته به جوی برنمیگردد
- آب ریخته به کوزه جمع نمیشود
- آب سوار و نان سوار و (فلانی) پیاده (یا به دنبالش)
- آب شیرین و مشک گندیده؟
- آب صدای (شرشر) خودش را نمیشنود
- آب میآید در این خانه شر و شر
- آب نطلبیده مراد است.
- آب نمیبیند وگرنه شناگر ماهری است
- آب پارسال و نان پیرارسال
- آب پس دادن
- آب پشت سر (کسی) به زمین پاشیدن
- آب که از سر گذشت، چه یک نی چه صد نی
- آب که جاری شد خودش چاله را پیدا میکند
- آب که سر بالا برود، قورباغه ابوعطا میخواند
- آب که یکجا بماند بو میگیرد
- آب که یکجا ماند میگندد
- آب گرمابه، پارگین را شاید
- آب گودال را میجوید، کور عصا را
- آب گودال را میجوید، کور عصا را!
- آب گیرش نمیآید، وگرنه شناگر ماهری است
- آب، خودش چاله را پیدا میکند
- آب، راه خودش را باز میکند
- آب، روشنایی است
- آب، میداند (یاخود داند) که آبادی کجاست
- آب، هر چه عمیقتر است آرامتر است
- آباجی
- آباد
- آباد (جد و آباد)
- آباد شدن
- آباد کردن (جایی را)
- آباد کردن (کسی را)
- آبت نبود، نانت نبود،... چه بود
- آبم است و گابم است، نوبت آسیابم است
- آبه اگر قوت داشت، قورباغهش نهنگ میشد
- آبِ پاکی رو(ی) دست ریختن
- آبی میون سنگ...
- آبی که در گودال (یا یکجا) بماند بو میگیرد (یا میگندد)
- آبی که میره به رودخونه؛ خودی خوره به ز بیگونه
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)