صفحههای دارای بیشترین رده
نمایش در پائین تا ۱۰۰ نتیجه in range #۱ تا #۱۰۰.
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)
- از آب درآمدن (۴ رده)
- از آب گرفتن (۴ رده)
- جای آباد برای (فلان) باقی نگذاشتن (۴ رده)
- خدا بیامرزه مردهها رو که آباد میکنن زندهها رو (۴ رده)
- آب از سر گذشتن (۴ رده)
- هر کجا دیدیم، آب از جو به دریا میرود (۴ رده)
- آباد کردن (کسی را) (۴ رده)
- آملا (۴ رده)
- آب به آن کوزه نکردن که... (۴ رده)
- آب تو(ی) شیر کردن (۴ رده)
- از آب درآوردن (۴ رده)
- به آب افتادن (۴ رده)
- آب آب را میجوید، گودال هر دو را (۴ رده)
- فکر نان کن که خربزه آب است (۴ رده)
- آب برداشتن 3 (۴ رده)
- نقش خود را در آب دیدن (۴ رده)
- آب به (یا در) کرت آخر بودن (۴ رده)
- هر کسی کار خودش، بار خودش، آبش به انبار خودش (۴ رده)
- آب به آینه زدن (۴ رده)
- به آب دادن (۴ رده)
- تا ریشه در آب است امید ثمری هست (۴ رده)
- آب افتادن (۴ رده)
- آب بردن (۴ رده)
- آبه اگر قوت داشت، قورباغهش نهنگ میشد (۴ رده)
- ای خدا، آقا آب بخواهد (۴ رده)
- آب... از یک جو نرفتن (۴ رده)
- آب انداختن (۴ رده)
- آب پشت سر (کسی) به زمین پاشیدن (۴ رده)
- تنبل به آب نرفت، وقتی که رفت خمره برد (۴ رده)
- آب شیرین و مشک گندیده؟ (۴ رده)
- از آب گذشتن (۴ رده)
- به آب رفتن (۴ رده)
- هر بادی آب سرد نمیکند (۴ رده)
- آب، خودش چاله را پیدا میکند (۴ رده)
- بغداد (کسی) را آباد کردن (۴ رده)
- به آب زدن (۴ رده)
- آب آوردن (چیزی را) (۴ رده)
- ما بادمب کنده رفتیم، اما شماها هم ده آبادکن نیستید (۳ رده)
- آب از دست نچکیدن (۳ رده)
- مشک خالی و پرهیزِ آب؟ (۳ رده)
- آب بر آتش ریختن (۳ رده)
- نان و آب داشتن (۳ رده)
- آب بستن به... (۳ رده)
- هر سرکهیی از آب ترشتر است (۳ رده)
- آب به آسمان پاشیدن (۳ رده)
- آب به سوراخ مورچه(ها) ریختن (۳ رده)
- آب تند دادن (۳ رده)
- کون را به آب سرد زدن (۳ رده)
- آب دستت است نخور (یا زمین بگذار) و... (۳ رده)
- آب میآید در این خانه شر و شر (۳ رده)
- آب که سر بالا برود، قورباغه ابوعطا میخواند (۳ رده)
- آب، راه خودش را باز میکند (۳ رده)
- آباد کردن (جایی را) (۳ رده)
- آبی که میره به رودخونه؛ خودی خوره به ز بیگونه (۳ رده)
- آشیخ شمسالدین شمس آبادی، تو شمس آباد... (۳ رده)
- انگار یک تشت آب سرد ریختند سرم (۳ رده)
- اگر ظرف آب را وسط سفره بگذارند شمر به آب میرسد. (۳ رده)
- باغت آباد (شه)، انگوری (۳ رده)
- بغداد آباد (۳ رده)
- به آب نرسیده موزه کندن (یا کشیدن) (۳ رده)
- خون را به آب شستن (۳ رده)
- سفرهی بینان جل است، کوزهی بیآب گل است (۳ رده)
- آب (یا قطره) به عمان، نوباوه آوردن (۳ رده)
- آب آورده را آب میبرد (۳ رده)
- ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است (۳ رده)
- ملک با کفر آباد میشود، با ظلم نمیشود (۳ رده)
- آب برداشتن 1 (۳ رده)
- نبود آباد (۳ رده)
- آب به (یا تو یا در)شکر کردن (۳ رده)
- آب به آسیاب ریختن (۳ رده)
- آب به لانهی مورچهها انداختن (۳ رده)
- کلوخ خشک در آب جستن (۳ رده)
- آب تو(ی) دل کسی تکان نخوردن (۳ رده)
- گشنه خواب نان میبیند، تشنه خواب آب (۳ رده)
- آب را با آتش چه آشنایی (یا نسبت)؟ (۳ رده)
- آب نطلبیده مراد است. (۳ رده)
- آب که یکجا بماند بو میگیرد (۳ رده)
- آب، روشنایی است (۳ رده)
- آبی که میره به رودخونه؛ چه خودی خوره، چه بیگونه (۳ رده)
- اول عمق آب را بپرس، بعد توش شنا کن (۳ رده)
- اگر ما برویم پشکلچینی، خره به آب پشکل میاندازد (۳ رده)
- بالارفتن (یا کشیدن) و یک آب هم رویش (۳ رده)
- به آب و آتش زدن (خود را ــ) (۳ رده)
- تا (وقتی که) این آب میرود... (۳ رده)
- خر تو(ی) آب خوابیدن (۳ رده)
- خیس آب و عرق شدن (۳ رده)
- رنگی به آب زدن (۳ رده)
- ساعت آب گرم (۳ رده)
- آ (مانند آغ) (۳ رده)
- سلام دادن آب یا سلام کردن آب (۳ رده)
- آب آب را میجوید، کور عصا را (۳ رده)
- عروس تعریفی گوزو از آب درمیآید (۳ رده)
- آب از آب تکان نخوردن (۳ رده)
- مثل آب (۳ رده)
- آب از سرچشمه گل (آلود) بودن (۳ رده)
- مهمان منی به آب خوردن، لب جوب (۳ رده)
- آب برداشتن 2 (۳ رده)
- نقش بر آب شدن (۳ رده)
- آب به (یا در) قفس کردن (۳ رده)
- هر کسی آب دل خودش را میخورد (۳ رده)
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)