صفحههای بدون پیوند میانویکی
این صفحات پیوندی به صفحهای به زبان دیگر نمیدارند:
نمایش در پائین تا ۱۰۰ نتیجه in range #۱۵۱ تا #۲۵۰.
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)
- امان از دوغ لیلی...
- انگار که آبش برده
- انگار یک تشت آب سرد ریختند سرم
- اول عمق آب را بپرس، بعد توش شنا کن
- اون چیه که هر چی راه میره خسته نمیشه؟
- اَ
- اِاِ
- اِاِ نه، كِكِه
- اِ
- اگر آب نمیآورد، کوزه هم نمیشکند
- اگر ظرف آب را وسط سفره بگذارند شمر به آب میرسد.
- اگر ما برویم پشکلچینی، خره به آب پشکل میاندازد
- اگر کسی به گربه آب بپاشد دستش زگیل در میآورد.
- ای آب روون، شووَرَم بهاِم باشه مهربون
- ای خدا، آقا آب بخواهد
- ای دوست، گل سرشته را آبی بس
- با آب طلا باید نوشت (یا بنویسند)
- باغت آباد! باغت آباد شه
- باغت آباد (شه)، انگوری
- بالارفتن (یا کشیدن) و یک آب هم رویش
- بدهکار را که رو بدهی، بستانکار از آب درمیآید
- بر آب بودن
- برای بستن(جلو) دهن آمیرزا...
- برای بستنِ (جلوِ) دهنِ آمیرزا...
- برخلاف جریان آب شنا کردن
- بزرگی، یک دمش آب است، یک دمش آتش
- بغداد (کسی) را آباد کردن
- بغداد آباد
- بند را به آب دادن
- به آب افتادن
- به آب دادن
- به آب دادن پنجهی مریم
- به آب رسیدن
- به آب رفتن
- به آب زدن
- به آب نرسیده موزه کندن (یا کشیدن)
- به آب و آتش زدن (خود را ــ)
- به آب چسیدن
- به آب گوزیدن
- به امید محسن منشین، محسن آبآور نیست
- به لانهی مورچه(ها) آب افتادن
- به هیچ آبی نخیسیدن
- بیل هزارمن آب برداشتن
- بیگدار به آب زدن
- تا (وقتی که) این آب میرود...
- تا به آب نزنی شناگر نمیشوی
- تا ریشه در آب است امید ثمری هست
- ترک آب برداشتن
- تنبل به آب نرفت، وقتی که رفت خمره برد
- تو شیشهیی کردن که یک مثقال آب نگیرد (کسی را ــ)
- تیمم باطل است آنجا که آب است
- جای آباد برای (فلان) باقی نگذاشتن
- جایی نخوابیدن که زیرِ (آدم) آب بیفتد
- جایی که آب هست تیمم روا نیست
- جد و آباد (کسی) را جنباندن
- جد و آباد (کسی) را گفتن
- جل (یا گلیم) خود را از آب درآوردن
- حلقهی همکاران
- حوضی که آب ندارد قورباغه میخواهد چه کار؟
- خانهات آباد
- خدا بیامرزه مردهها رو که آباد میکنن زندهها رو
- خر تو(ی) آب خوابیدن
- خر را میبرند عروسی که آب و هیزم بارش کنند
- خر را که ببرند عروسی، نه برای خوشیست، برای آب و هیزمکشیست
- خروس آتقی رفته به هیزم...
- خشت بر آب (یا به دریا) زدن
- خوابگزاری
- خوردن و یک آب هم بالایش (چیزی را ــ)
- خوش آن (یا خوشا) چاهی که آب ازخود برآرد
- خون را به آب شستن
- خیس آب و عرق شدن
- در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن(چیزی را ــ)
- درِ کوزه گذاشتن و آبش را خوردن(چیزی را ــ)
- دستهگل به آب دادن
- دنیا را آب ببرد، کچله را خواب میبرد
- دهن آب افتادن
- دهن را آب انداختن
- دو دفعه آب، جای یک دفعه نان را نمیگیرد
- رخت دو هوو به یک صندوق میرود، آب دو تا جاری از (یا به) یک جو نمیرود
- رنگی به آب زدن
- روز بیآبی به شاش موش آسیاب گرداندن
- روزهای جمعه، هر آبی که روی زمین جاری است به بهشت میرود.
- روغن زیر آب نمیماند
- روی آب افتادن
- روی آب نشستن
- ز آب خرد، ماهی خرد خیزد
- زیر (کسی) آب انداختن
- ساعت آب گرم
- سبو همیشه سالم از آب در نمیآید
- سر (و) گوشی به آب دادن
- سر بیآب تراشیدن
- سر را زیر آب کردن
- سرخاب را آب رنگ میدهد، وسمه را خواب
- سرکه جایی ترش است که آب نباشد
- سفرهی بینان جل است، کوزهی بیآب گل است
- سلام دادن آب یا سلام کردن آب
- شناگر خوبی است (یا شناگری خوب بلد است)، آب گیرش نمیآید
- شکم به آبزن
- شیر پر بیآب هم تعریفی ندارد
- صحّت آب گرم
نمایش (۱۰۰تای قبلی | ۱۰۰تای بعدی) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)