کتاب کوچه:ورودی کاربران
از کتاب کوچه
نسخهٔ تاریخ ۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۹:۴۸ توسط
Hossein
(
بحث
|
مشارکتها
)
(
تفاوت
)
→ نسخهٔ قدیمیتر
|
نمایش نسخهٔ فعلی
(
تفاوت
) |
نسخهٔ جدیدتر ←
(
تفاوت
)
پرش به:
ناوبری
،
جستجو
اَ
اِ
اِاِ
اِاِ نه، كِكِه
ابابیل
آ (مانند آغ)
آ (مانند آق)
آخدا! تو کریمی، اونم کریمه...
آسید عباس هم با من کومک کرد
خروس آتقی رفته به هیزم...
آشیخ شمسالدین شمس آبادی، تو شمس آباد...
برای بستن(جلو) دهن آمیرزا...
آمیز والده
آچس
آشیخ روباه
آکون
آگوز
آملا
آمیز قلمدون
آب
روزهای جمعه، هر آبی که روی زمین جاری است به بهشت میرود.
اگر ظرف آب را وسط سفره بگذارند شمر به آب میرسد.
آب نطلبیده مراد است.
اگر کسی به گربه آب بپاشد دستش زگیل در میآورد.
آب (و آتش) روشنایی خانه است.
نو کردن ماه به آب...
آب اومد.ـ کدوم آب؟
آب میآید در این خانه شر و شر
آبی میون سنگ...
اون چیه که هر چی راه میره خسته نمیشه؟
یکی رفت یکی موند...
آب آب را پیدا میکند، آدم آدم را
آب آب را میجوید، کور عصا را
آب آب را میجوید، گودال هر دو را
آب آمد و تیمم باطل شد
آب به آب بخورد زور برمیدارد
آب به آبادانی میرود
آب به پستی میرود
آب خرد، ماهی خرد
آب، خودش چاله را پیدا میکند
آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم...
آب دریا از دهن سگ نجس نمیشود
آب دریا به دهن ماهی دریا خوش است
آب را با آتش چه آشنایی (یا نسبت)؟
آب را بر سر زنی، سر نشکند...
آب، راه خودش را باز میکند
آب رفته به جوی برنمیگردد
آب ریخته به کوزه جمع نمیشود
آب شیرین و مشک گندیده؟
آب صدای (شرشر) خودش را نمیشنود
آب که جاری شد خودش چاله را پیدا میکند
آب که سر بالا برود، قورباغه ابوعطا میخواند
آب که یکجا بماند بو میگیرد
آب که یکجا ماند میگندد
آب گرمابه، پارگین را شاید
آب گودال را میجوید، کور عصا را
آب گیرش نمیآید، وگرنه شناگر ماهری است
آب، میداند (یاخود داند) که آبادی کجاست
آبم است و گابم است، نوبت آسیابم است
آب نمیبیند وگرنه شناگر ماهری است
آب، هر چه عمیقتر است آرامتر است
آبه اگر قوت داشت، قورباغهش نهنگ میشد
آبی که در گودال (یا یکجا) بماند بو میگیرد (یا میگندد)
آبی که میره به رودخونه؛ چه خودی خوره، چه بیگونه
آبی که میره به رودخونه؛ خودی خوره به ز بیگونه
آدمی که خیس است از آب (یا باران) نمیترسد
از بیآبی مردن بهتر، تا از قورباغه اجازه گرفتن
اگر آب نمیآورد، کوزه هم نمیشکند
اگر ما برویم پشکلچینی، خره به آب پشکل میاندازد
امان از دوغ لیلی...
اول عمق آب را بپرس، بعد توش شنا کن
ای خدا، آقا آب بخواهد
ای دوست، گل سرشته را آبی بس
بزرگی، یک دمش آب است، یک دمش آتش
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
تنبل به آب نرفت، وقتی که رفت خمره برد
تیمم باطل است آنجا که آب است
جایی که آب هست تیمم روا نیست
چوب، هر چه (یا هر قدر هم) سنگین باشد، آب فرو(یش) نمیبرد
چه سرکهیی باشد که از آب ترشتر نباشد
حوضی که آب ندارد قورباغه میخواهد چه کار؟
خر را که ببرند عروسی، نه برای خوشیست، برای آب و هیزمکشیست
خر را میبرند عروسی که آب و هیزم بارش کنند
خوش آن (یا خوشا) چاهی که آب ازخود برآرد
دو دفعه آب، جای یک دفعه نان را نمیگیرد
روغن زیر آب نمیماند
ز آب خرد، ماهی خرد خیزد
سبو همیشه سالم از آب در نمیآید
سرخاب را آب رنگ میدهد، وسمه را خواب
سرکه جایی ترش است که آب نباشد
سفرهی بینان جل است، کوزهی بیآب گل است
شناگر خوبی است (یا شناگری خوب بلد است)، آب گیرش نمیآید
شیر پر بیآب هم تعریفی ندارد
فکر نان کن که خربزه آب است
قوت آب از سرچشمه است
کور عصا را میجوید، آب گودال را
کور کور را میجوید، آب گودال را
کوزهی آب، تو راه چشمه میشکند
کوزه به راه آب میشکند
کوزهی نو، آب خنک
کوزهی نو، دو روز آب را خنک نگه میدارد
گشنه خواب نان میبیند، تشنه خواب آب
ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است
مرغابی سرش را میکند زیر آب، خیال میکند کسی نمیبیندش
مشک خالی و پرهیزِ آب؟
نالهی آب از ناهمواری زمین است
نان اینجا، آب اینجا، کجا روم به زِ اینجا؟
نه آب بیار، نه کوزه بشکن
وسمه را آب، گلاب را خواب
هر بادی آب سرد نمیکند
هر سرکهیی از آب ترشتر است
هر کجا دیدیم، آب از جو به دریا میرود
هر کسی آب دل خودش را میخورد
هر کسی کار خودش، بار خودش، آبش به انبار خودش
هر که خواب است، روزیش در آب است
همیشه آب نمیرود به جوی آقا رفیع، یک روز هم میرود به جوی آقا شفیع
یک چشمه آب درون، به ز صد چشمه آب بیرون است
آب بدود، نان بدود، (فلان) به دنبالش
آب، روشنایی است
آب پارسال و نان پیرارسال
آب جدا، دان (یا دانه) جدا
آب دستت است نخور (یا زمین بگذار) و...
آب سوار و نان سوار و (فلانی) پیاده (یا به دنبالش)
آبت نبود، نانت نبود،... چه بود
از آب شب مانده پرهیزش میدهند، باز هم ناخوش است
الهی نانت بار آهو بشود، آبت کوه به کوه بگردد
انگار یک تشت آب سرد ریختند سرم
ای آب روون، شووَرَم بهاِم باشه مهربون
با آب طلا باید نوشت (یا بنویسند)
تا (وقتی که) این آب میرود...
ساعت آب گرم
صحّت آب گرم
عاشقم، پول ندارم، کوزهتو بده آب بیارم
مثل آب
مثل آب جفت
مثل آبی که روی آتش بریزند...
مثل ماهی از آب بیرون آمده...
مهمان منی به آب، آن هم لب جوب
مهمان منی به آب خوردن، لب جوب
نه آب و نه آبادانی، نه گلبانگ مسلمانی
آسیاب را به آبرو گرداندن
از آب درآمدن
بدهکار را که رو بدهی، بستانکار از آب درمیآید
عروس تعریفی گوزو از آب درمیآید
از آب درآمده
از آب درآوردن
جل (یا گلیم) خود را از آب درآوردن
از آب، رنگ گرفتن
از آب، کره گرفتن
از آب گذشتن
صد گوز و نود ریش، که از آب گذشتیم
عاقل به کنار جوی تا پل میجست، دیوانهی پابرهنه از آب گذشت
از آب گذشته
از آب گرفتن
از آب گرفته
از آب و آتش درآمدن
از آب و گل درآمدن
بالارفتن (یا کشیدن) و یک آب هم رویش
بر آب بودن
برخلاف جریان آب شنا کردن
به آب افتادن
پته به (یا روی) آب افتادن
به آب چسیدن
به آب دادن
به آب دادن پنجهی مریم
بند را به آب دادن
پته را به آب دادن
دستهگل به آب دادن
سر (و) گوشی به آب دادن
به آب رسیدن
به آب رفتن
پته به آب رفتن
به آب زدن
تا به آب نزنی شناگر نمیشوی
بیگدار به آب زدن
شکم به آبزن
به آب گوزیدن
به آب نرسیده موزه کندن (یا کشیدن)
به آب و آتش زدن (خود را ــ)
به هیچ آبی نخیسیدن
پل آنورِ آب (یا جو) بودن
تو شیشهیی کردن که یک مثقال آب نگیرد (کسی را ــ)
چشم آب نداشتن
چند آب شستهتر بودن
خشت بر آب (یا به دریا) زدن
خوردن و یک آب هم بالایش (چیزی را ــ)
خون را به آب شستن
خیس آب و عرق شدن
در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن(چیزی را ــ)
رنگی به آب زدن
روز بیآبی به شاش موش آسیاب گرداندن
روی آب افتادن
روی آب نشستن
سر بیآب تراشیدن
سر را زیر آب کردن
سلام دادن آب یا سلام کردن آب
فوت آب بودن
کلوخ خشک در آب جستن
کون را به آب سرد زدن
خر تو(ی) آب خوابیدن
لب آب بردن و تشنه برگرداندن (کسی را ــ)
مزهی آب دادن
موکل آب فرات بودن
نان و آب داشتن
نقش بر آب شدن
نقش خود را در آب دیدن
هر که نقش خویش میبیند (یا خویشتن بیند) در آب...
یک (یا یکی دو) آب شستهتر بودن
آب آتش کردن
آب آوردن
به امید محسن منشین، محسن آبآور نیست
آب آوردن (چیزی را)
آب آورده
آب آورده را آب میبرد
آب از آب تکان نخوردن
آب از آتش در آوردن
آب از آهن کشیدن
آب از بالا (بالاها) پایین کردن
آب از بن تیره بودن
آب از دریا بخشیدن
آب از دست نچکیدن
آب از سرچشمه گل (آلود) بودن
آب از سر گذشتن
آب که از سر گذشت، چه یک نی چه صد نی
آب از لب و لوچه سرازیر شدن
آب... از یک جو نرفتن
رخت دو هوو به یک صندوق میرود، آب دو تا جاری از (یا به) یک جو نمیرود
آب افتادن
جایی نخوابیدن که زیرِ (آدم) آب بیفتد
دهن آب افتادن
به لانهی مورچه(ها) آب افتادن
آب به لانهی مورچهها انداختن
آب انداختن
دهن را آب انداختن
زیر (کسی) آب انداختن
آب بر آتش ریختن
آب برداشتن 1
آب برداشتن 2
آب برداشتن 3
بیل هزارمن آب برداشتن
ترک آب برداشتن
لولنگ (خیلی) آب برداشتن
آب بردن
دنیا را آب ببرد، کچله را خواب میبرد
کلاه کچل را آب برد...
مورچه را آب میبرد...
انگار که آبش برده
آب بردن 1
آب بردن 2
آب بردن 3
آب بستن به...
آب به آب شدن
آب به آسمان پاشیدن
آب به آسیاب ریختن
آب به آن کوزه نکردن که...
آب به آینه زدن
آب (فلان) به جوی (بهمان) نرفتن
آب به چشم بودن
آب به چشم نداشتن
آب به دست یزید افتادن
آب به ریسمان بستن
آب به ریش (کسی) زدن
آب به سبد کردن
منوی ناوبری
ابزارهای شخصی
ورود
گویشها
فضاهای نام
بحث
صفحهٔ پروژه
جستجو
بیشتر
بازدیدها
نمایش تاریخچه
نمایش مبدأ
خواندن
ناوبری
صفحهٔ اصلی
تغییرات اخیر
مقالهٔ تصادفی
راهنما
ابزارها
پیوندها به این صفحه
تغییرات مرتبط
صفحههای ویژه
نسخهٔ قابل چاپ
پیوند پایدار
اطلاعات صفحه